رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

بهانه زندگی من

بَگَل بابایی...!

امشب نتونستم نیام و ننویسم  چون میترسیدم مثل هزاران مطلبی که میخواستم بنویسم و تو گذر لحظه ها ی با تو بودن غرق میشدم از ذهنم بره... چند شبه موقع خواب بهونه گیر شدی نمی دونم بخاطر چند شب مهمونی که داشتیم و تا دیر وقت باهاشون بازی میکردی یا بخاطر دندون آسیاب جدیدیه که جوونه زده و تورو بیخواب کرده از درد  امشب هم مثل چند شب قبل رفتیم تو تختت با کتاب خوندن و لالایی و بغل کردن شروع کردیم ولی تو باز بهونه میگرفتی تا اینکه رفتی تو تخت مامان و بابایی ولی بابایی که همیشه بخاطر خستگی زود به تخت خواب میره و بیهوش میشه رفتی پیشش لالا کنی و بعد دوباره داستان همیشگی : رخا گشنته.... توموغ خم بزنم .... مامان بپزه ....بعد بخوریم ... که تک تک ...
11 تير 1392
1